گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

هدیه خدا

روز به یادماندنی من و تو و مامان!

سلام ریحانه جان. یه خبر دست اول برات دارم : اولین دندونت رویت شد! خیلی مبارکه.مگه نه؟! مامانی داشت بهت سوپ میداد که گفت یه چیزی داره به قاشق میخوره..بعدکه دید فهمیدیم دندون دخترمونه! ادندون پایینته. امروز روز تولد مامانی هم بود. مرغ بریون و شیرینی خامه ای و کادوی تولدم خریدم. یه شال سبز با گل سر خوشگل که پر داره. برا توهم یه گل سر صورتی خوشگل خریدم که وقتی بزرگ شدی استفاده کنی.. الان تو گهواره ای.مامانی داره خوابت میکنه.ولی داری گریه میکنی..درد دندونت فکر کنم بابایی...الهی که روزی همه دندوناتو به بابا مامانی نشون بدی. اولین نفرم به مامان و بابا بزرگت که تهرانن گفتم. خیلی خوشحال شدن. مامان بزرگت که گفت براش آش دندون بذارین. امروز بهداشتم بر...
18 آذر 1392

اولین شیرداغ درهوای سرد!

سلام ریحانه جانی امروز اولین سفرکوهستانیت در میون برفارو تجربه کردی! سخوید یزد. در بین مسیرم درحالیکه هواسرد بودوداشت برف و بارون ریز میومد شیرمامانیو خوردی. البته دیرهم رفتیم.ساعت 3 بود راه افتادیم. راستی یه قضیه مربوط به من: یه بار که رفته بودیم تهران مامان بزرگت گفت بچه ها تو پیری عصای دست بابا و مامان هستن. منم قوطی پلاستیکی خالی دلسترو برداشتمو انگار که عصا دستمه گفتم : عصا عصا....! دیگه از اون موقع این شد تکه کلام موضوعات مختلف. مثلا عصا و ولخرجی! عصا وکوه رفتن! عصا و خانه سازی! و.....کلی داستانهای دیگه!  منظور ازعصا هم من هستم بابایی!!..الان تو گهواره داری بابا بابا میگی و حرف میزنی.ساعت 9:20 شبه. نیم ساعت پیشم قرعه کشی جام جهانی...
15 آذر 1392

تولد7 ماهگیت مبارک!

سلام ریحانه جانییییییییییی...امروز بابایی 7 ماهگیت تموم شدو رفتی 8 ماهگی.مبارکککککککککه امروز چندتا جا رفتیم : اول که رفتیم میثم آقا خیاط  که کنارمسجد گنبدسبز مغازشه، سه تا کار بردم براش..یکی رفوی شلوارم( داشتم اداره پینگ پنگ بازی میکردم گرفت به لبه میز یه کم سوراخ شد) یکی اندازه کردن کت پشمی آبیم که خییییییییلی خاطره باهاش دارم.اینو وقتی هنوز مجرد بودم با مامانم از میدون امام حسین تهران به قیمت 13 یا 14 هزارتومن خریدیم. دانشگاه و خیلی جاهای دیگه پوشیدمش. یکیم دوختن شلوار از پارچه شلواری که مامان بزرگت بهم هدیه داده بود. آقا میثمم گفت هیچکدومش در تخصصش نیستو برو پیش فلانی که افغانیه. کارش تمیزه. بعدش رفتیم سر زمینمونو دیدیم به به! ز...
12 آذر 1392

ماجرای ن!!

سلام ریحانه بابایی..الان که دارم برات مینویسم مامانی داره بهت سوپتو میده و توهم یه کم داری گریه میکنی...شام مرغ و برنج درست کردم. آخه مامانی حالش خوب نبود و استراحت میکرد..این اولین باری بود که برنج میذاشتم! نمک یادم رفته بود که بریزم! تجربه اولم بود خب...بماند...چندروزه که داری میگی : ن ! ..چی میخوای بگی یعنی.....ن...بزرگ که شدی خودت بهم بگو...اسباب بازیاتم برات تکرار شدن..دیگه برات جذاب نیستن...باید برات جدید بخریم...سوپتو نخوردی بابا...گریه کردی...مامانی بغلت کرده آروم شدی...دیروزم رفتی مجتمع ستاره...کلی داشتی اینورواونورو نگاه میکردی...برا مامانی یه لباس پشمی بلند خریدیم 20 هزارتومن.خیلی میرزید! ...الان مامانی گذاشتت گهواره که بخوابی...ه...
10 آذر 1392

اولین های ریحانه خانم!

سلام ریحانه جان..الان خوابیدی.ساعت یک و نیم شبه.امروز اولین باری بود که بردیمت فروشگاه رفاه. اونم مرکزی...داخل که شدیم تو بغل من بودی..یه کم که گذشت شروع کردی به ناآرومی..بعد مامانی بغلت کرد و آروم شدی و از دست ما یاد گرفتی که چطور جنس برداری. بعد هی سمت قفسه ها خم می شدی و جنی میخوستی برداری! دیروزم اولین باری بود که در مراسم پخت حلوا نذری مادروپدربزرگت شرکت میکردی.ازت عکسوفیلمم برداشتم. محبوبه خانم خواهر شوهر خواهرزاده مامانتم (دختر خاله شما!) نذر کرده بوده به اسم تو و نذرش برآورده شده بوده، اینه که دودست لباس خوشگل بهت داده . یکیش یه کلاه سایبون دار فرنگی داره که صبح مامانی که داشت با تلفن حرف میزد کلاهو گذاشتم سرتو آوردمت جلو مامانی.تا...
9 آذر 1392

آغاز فعالیت بزرگ!

سلام ریحانه جان..چندروزه که میخوام بنویسم ولی وقت نشد. الان که دارم مینویسم یه کم چاییدم! آخه امروز یزد کلی بارون اومد و منم برای کارآموزی نظارت گاز همراه یه مهندس رفته بودم بالاپشت بوم یه خونه که دودکشارو چک کنیم کلی هواسرد بود...بگذریم...چندروزه که داری رو شیکمت خودتو میکشی..جالبه..نه؟..امروز سه باکس آبمیوه سیب سان استار گرفتم.واسه مامانی.اخه چون به شما شیرمیده، آب سیبشم خوبه راستی..الان رفتم انباری و بخاری برقیو بردم اتاق.آخه سرد بود اتاقو مامانی داشت به شماشیر میداد..راستی بابا چندروزم هست که تختو تشکتو خریدیم.مبارکت باشه...بوس بوس عزیزم.. ...
1 آذر 1392

اولین محرم باتو...

سلام دختر عزیزم.امسال اولین سالیه که تو محرم پیش ماهستی. مامانی برات نذر کرده بود که سالم  دنیا بیای به 72 تابچه شیروکیک بدیم. رفتیم امروز (عاشورا.23 آبان 92 پنجشنبه) گلزار شهدای نعیم آباد و نذرتو ادا کردیم. مامانتو مامان بزرگ رفتن توزیع کردندو من توماشین پیشت موندم. مامان تعریف میکرد که تعزیه خون ها بودند و ازکنار مامانی اسب و شتر رد شده بوده! صبح ساعت 7 صبحم بردیمت مجلس روشضه خونی مرحوم ملک ثابت و تو گهواره علی اصغر خوابوندمت و عکس و فیلمت گرفتم. خداروشکر که گریه نکردی تو اون صدا. معجزه امام حسین. انقد سرتو تکون میدادی که سربندت هی شل میشد. با چندتا از اون شیرای نذری هم ازت عکس انداختیم. دیشب و امروزم یزد بارون اومده...در ضمن ...
23 آبان 1392

تولد تولد تولدت مبارک!

سلام ریحانه جان..بابا پریروز جشن تولد نیم سالگیتو گرفتیم..با کلی عکس و فیلم..یه کیک خوب گرفتیم برات از شیرینی سرای شیرین...فشفشه دستی با کلاه بوقی هم خریدیم! تا خواستیم مجلسو گرم کنیم گریه ات شروع شد! ماهم تمومش کردیم..چون هوا سرد بود و کاپشنامون تو کمد بود و کلید تو قفل شیکسته بود(!!!) رفتم دنبال کلید ساز ولی نشد که بیاد. تااینکه بابای قهرمانت امروز خودشو لولاهای درو درآوردو درو بیرون آوردو خلاصه ازاین کارا...راستی، تصمیم گرفتیم با مامان که خونمونو دوبلکس بسازیم که ریحانه جونم تو یه خونه شیک بزرگ بشه...دوست داری عزیزدلم؟ قربونت بشم...خوابیدی الان بابایی من...مامانی داره نماز میخونه...بوس بوس..امروزم واکسن 6 ماهگیتم زدیم..بهداشت گفت قطره و...
14 آبان 1392

یه خبر خیلی باحال!

سلام ریحانه جان.شبت بخیر بابا.همین الان گهوارتو تکون دادم که بخوابی. مامان داره نخ دندون میکشه و یه کم بوی سوختگی میاد! آخه امشب آبگوشتو گذاشتیم روگاز( باشعله کم) ساعت 7 بود تقریبا، بعد رفتیم خونه مامان بزرگت ساعت 11 اومدم. چه صحنه ای! آبگوشت ته گرفته بود! بابا دیروز بالاخره بعد از شونصد سال!! زمین خریدیم. 122.5 متر، 7*17.5  متری 465 هزارتومن. جاش خوبه و ترقی داره. دیروز بارونم اومد. به اسم مامان کردم زمینو. چون خیلی تاحالا حمت تو و منو کشیده. ...راحت بخوابی بابایی...بوس بوس..
8 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد