گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

هدیه خدا

شب میلاد امام حسن مجتبی در میدان کاج..

سلام. دیروز رفتیم عطاری سها دوغ شتر بخریم واسه خاله افسانه. برا قندخوبه.موقع دراومدن آقاهه یه بادکنک که تبلیغ سها داشت داد دستت...یه دسته هم داشت...رفتیم خونه ننه که اینارو بدیم دیگه براافطار موندیم . ابوالفضلم اومد..بازی کردید باهم...بعد حدود ساعت نه و نیم رفتیم بلوک شیشه ای فروش صفاییه ..طبقه بالاش دفترش بود..کلی شیطونی کردیو به همه چی دست میزدی...بعد انتخاب, رفتیم میدون کاج. جشن بود...یکساعتی بودیمو برگشتیم خونه. تو جشن شربت میدادن و گفتی بابا برو شربت بگیر! خونه ننه هم قبل اینکه در ابوالفضلو بازکنی گفتی صبر کن! ... خوابم میاد بابا! ادارم...
1 تير 1395

کالای برق

سلام بابا ..چندروز بود که مشغول امتحانات بودم. خلاص شدم. دیروز رفتیم کالای برق جام جم خ ایرانشهر چراغ سردر و پشت بوم خریدیم. برای شما هم یه چراغ خواب خرسی...بعد اینها رفتیم پارک پایین مغازه کلی با چرخ و فلک زمینی بازی کردی. هی و هی دور زدی...پانمیشدی.. ماه رمضان. سیزدهم. اداره گاز.بابایی. بوس
30 خرداد 1395

فوتبال سه نفره

سلام . دیروز خونه ننه من و تو و ابوالفضل سه تایی فوتبال بازی کردیم.ابوالفضل دروازه بود و من و تو شوت میکردیم.البته پاست که میدادم اول بادست میگرفتی بعد شوت میزدی. توپم سوراخ بود زودی بادش خالی میشد.باید فوتش میکردیم. تو هم دیدی و فوت میکردی توپو! دیشب بابا مخم داشت میترکید دیگه.امروز امتحان سنگین بازاریابی بین الملل داشتم...الان ادارم. درحال تخمه شکستن جهت تمدد اعصاب! فعلا بای.
17 خرداد 1395

سوت فرنگی! سوتبال!

سلام بابا..فهمیدی به چیا میگفتی؟؟... بله.توت فرت فرنگی و فوتبال!..دیروز بود فکر کنم رفتیم میوه فروشی نرسیده به دور برگردون بلوار مدرس تقریبا روبروی آجرخورشید برا مامان انبه بخریم. سرش سرماخورده یکی دوروزه..بعد توت فرنگیو دیدیو بهم اشاره کردیو کلتو فرو کردی تو شونه من! نمیدونم شاید روت نمیشد! دو جعبه خریدم ...با انبه و هلو.... دیشبم رفتیم سنگفروشی تفت یکبار دیگه سنگارو ببینیم.رو یکیش یه ملخ سبز بزرگ بود که نگاش کردی. موقع رفتنم ازش خداحافظی کردی.... بوسی.
16 خرداد 1395

روزی با فامیل در ده..

سلام بابا ..دیروز با اصغر آقا و خاله ها و... رفتیم سلطانب...کلی باابوالفضل بازی کردی....برگشتنی تو ماشین اصغرآقا باکله زدی تو دهن ابوالفضل لبش خونی شد....قبل رفتنمون هم رفتیم تروکا کیک و تخمه خریدیم. هندونه هم گرفتیم......دیگه...برگشتنیم برا شما و خاله ثریاو ننه چیپس خریدیم.... به قول مامان خاطراتم تلگرامی شده! کوتاه... بوسی بابایی
8 خرداد 1395

دایی ساقوت!!!

اگه گفتی یعنی چی؟؟؟؟ الان میگمت.... دیروز رفتیم پارک بزرگ شهر.میخواستی قایق مرغابی سوار بشی..متاسفانه پول نقدنداشتم. کارت همرام بود...خلاصه کلی ناراحت شدی و گریه کردی....رفتیم پارک هفت تیر .اونجا سوار ماشین باب اسفنجی شدی (به قول خودت سنجاق..آخه دفعه قبل ماشینش سنجاب بود که سوار شدی) ...بعد رفتی کشتی بادصبا. بامامانی ....دودور که زد کلتو چسبونده بودی به مامانی گفتی : میتتتتتترسم میلللللللرزم !!!! ....زودی پیادت کردیم...بعد رفتی سرسره بازی و آب بازی و .... به کشتی میگفتی دایی ساقوت..همون دایناسور!!  دیروزم برای اولین بار تونستی خوب شعر زنبورطلایی بخونی و صلوات بفرستی و اسم ابوالفضل بگی.... شیرین کاریات زیاده. جا میمونم بخوام همشو...
3 خرداد 1395

کته کباب شش تومنی هواپیما و چرخ دستی!

سلام بابا. یه هفتست نرسیدم بیام وبلاگ. کته کباب گیلانه چهارراه شرکت نفت. دوسریه که رفتیم. کباب و جوجه خوردیم. پنجشنبه هم رفتیم میدون امامشهر وسط میدون کباب خوردیم. البته یهو مامان دید از سوراخ وسط زیرانداز مورچه داره میاد! دیگه جمع کردیم خلاصه...یه هواپیما از اسباب بازی فروشی بغل کبابی هم واست خریدیم...دیروزم از اسباب بازی فروشی خ مهدی یه چهارچرخه دستی صورتی خوشگل برات خریدیم... بابا نما خونمون داره کم کم تکمیل میشه....کم کم باید کفو شروع کنیم... بای.
1 خرداد 1395

بگاز برو!

سلام بابا. دیروز بعد برگشت ازخونه ننه حدود ساعت 9 شب رفتیم فروشگاه میلاد خیابون کاشانی (تروکای سابق)برای خرید مایحتاج..واردکه شدیم گذاشتیمت تو سبدچرخدارفروشگاه....لوبیا و پاستیل و کیک و اینچیزا خریدیمو بعدش رفتیم رفاه . قبل اینکه خونه ننه بریم تنهایی رفتم روغن و لاستیک ماشین عوض کردم...خلاصه....رفتیم رفاه دیدیم دکورشو عوض کرده بود...سبدهای چرخدار مخصوص کودک داشت سوارت کردیم. عکس هم انداختیم..بعدازچندتا خرید مختصررفتیم خونه. توماشین نزدیک خونه کلتو بیرون آورده بودی ازماشین داد میزدی: دهنم آب رفت! کباب میخواااااام !!!!!! بو کباب توهوا بود البته...خونه که رفتیم مامان ماکارونی درست کرد . خیلی لذیذ بود...دیروز کوپنهایی که ننه بهت داده بودو ریختی ...
21 ارديبهشت 1395

سنگ فیروزه ای سردرخونمون..

سلام بابا. دیروز بعدازاداره که اومدم خونه رفتیم یه مصالح فروش تو تفت.آخه جمعه که رفتیم سلطانب تومسیرمون این مغازه رودیدیم و یه سنگ فیروزه ای دیدیم پسندمون شد برای نوشتن کتیبه وان یکاد روی اون..خلاصه دیروز اونو مفتکی گرفتیم. بعدرفتیم پارک بزرگ شهرتفت کلی تاب و سرسره بازی کردی ...یه سرسره مارپیچ بزرگ داشت که خودت ازش میرفتی بالا و سرمیخوردی پایین. .ازاسباب بازی فروشی اونجا هم فرفره باب اسفنجی گرفتیم برات. اول کوکش میکنی بعدکه ولش میکنی روزمین میچرخه و نور ازخودش میده. قشنگه..مبارکت باشه. دوسه روزه نمای سمت دیوارزیرزمینو شروع کردن.دعاکن زودترخونمون ساخته شه بابا. بوس ...
20 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد