گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

هدیه خدا

سلام هانس!

یه کارتونه داره شبکه نهال نشون میده به اس نیلو و فلندی. یه بچه هه توش هست به اسم هانس. توهم چندبار کارتونو دیدی..دیروز که اومدم خونه از سرکار گفتی بهم : سلام هانس اومدی هانس !!! موقع اسباب کشی توپ شیطونکت افتاد تو چاه. یکی دیگه برات از فروشگاه تپل مپل خریدم.اینم یه روز هست یه روز گمه ! دیروزم یه کیسه تیله خریدیم برات. رفتیم بعدش رفاه شیش سیخ کباب خوردیم. دیروز مامانی آشپزخونه رو مرتب کرد.امروز انشاالله اتاقارو شروع میکنیم.دیروز دوتا پرده حموم خوشگلم برا حموم و دستشویی خریدیم.. بوسی. ساعت ده و ربعه. ادارم.
26 آبان 1395

بالاخره خونه سازی تموم شد!

سلام بابا. بالاخره خونه سازی تموم شد. الان دوشبه که خونه خودمونیم..شبا هم میذاریم اتاقت بخوابی ولی هنوزعادت نکردی و ما میاییم اتاقت تا بتونی بخوابی.البته هنوز اثاثارو همشو نچیدیم..فرشو پهن کردیم. اولم اتاق شمارو چیدیم..تم اتاقتم دختر توت فرنگیه یا بقول خودت سوت فرنگی. خبر خاص دیگه ای فعلا نیست... بوس
22 آبان 1395

سلام بر خونه نو !

سلام بابا. دوسه روزه که پرده خونه رو زدیم و میشه گفت خونه سازیمون تموم شد بالاخره (صلوات !) داریم اسبابارو کم کم میبریم. دیروزم فرشارو بردن بشورن و مبلارو هم روکش کنند. دیشب نشسته بودی رو جزیره آشپزخونه و بهم میگفتی بابا بیا ببینمت..خیلی رمانتیک بود...منم داشتم میرفتم حیاط کارتنارو از ماشین بیارم...یه گردگیر دمب شترمرغی هم خریدیم برا پاک کردن لوسترا. توهم دستت میگیری و همه جارو میخوای پاک کنی... انشاالله این هفته میریم خونه خودمون بابا .. بوس
16 آبان 1395

مریضی تو اسباب کشی...

سلام بابا...دوسه روزه مریضی. آنفولانزاست ظاهرا. دیشبم خیلی سرفه میکردی. مصادف شده با شروع اسباب کشی ...اولشم اسباب بازیای تورو بردیم. دیروزم هرچی بود ریختم تو کمدا وکفو  کاملا شستم. کابینتم تموم شده.. انشاالله زودی خوب شی. بوس
8 آبان 1395

اولین شبی که خونه خودمون خوابت برد

سلام بابا. دیروز روز خوبی برات بود.چونکه بامامانی رفته بودین اتوبوس سواری (!) تااااااا پارک هفت تیر. ازسرکارکه تعطیل شدم منم اومدم اونجا...مامان فلافل و مخلفاتم ریخته بود تو کیف تو و برده بود پارک. خلاصه اونجا بازی کردیو منم یه کم روچمنا کنار پیشیا دراز کشیدم..عکسم انداخته مامان. دیشب بعدازیک هفته که ننه سرماخورده بودرفتیم خونشون. اونجاهم کلی باخاله و ننه بازی کردیو بعدش رفتیم سرخونمون...اونجا که رسیدیم بعد نیم ساعت خوابت برد..روپتویی که ننه داده بود... الانم بهزیستی آزادشهرم. ننه و خاله ثریا رو آوردم برا کاریکه داشتن اینجا...ساعت ده صبح پنجشنبه.. صبحم که خواستم بیام پاشدی و منو دیدی... بوس
29 مهر 1395

اولین خونه تمیز کردنت !

سلام بابا. امروزعاشوراست..طبق معمول سالهای قبل اومدیم کنارترانس موتور سرکوچه آقا...توبغلم بودی و داشتی هیاتهارو نگاه میکردی..تموم که شد از کوچه خاله فاطمه اومدیم..در خونشون بازبودو داشتن گوسفند میکشتن..حسین از خونشون دراومدو تورو دید...همینکه خونه ننه رسیدیم گفتی میخوای بری پیششون...خلاصه باننه رفتی..الانم تواتاق نشستم کنارمم شربته.... راستی چندروز پیشترا از سرکار که برگشتم دیدم خونه خییییییلی مرتبه..مامانی گفت تو مرتب کردی .....واقعا حیرت انگیز بود !!! بوس
21 مهر 1395

دوف زدن به گاوا!

خیلی باحال بود...داشت پریروز فیلم پلیسی ایراتی نشون میداد که پلیسا ریختن تو یه گاوداری تا موادفروشارودستگیر کنند..بعدتوبه مامان گفتمی آقاپلیسه میخواد گاوارو دوفشون بزنه!!!! خییییییییییلی جمله باحالی بود... چندروزه خمیربازی برات خریدیم همه رنگارو قاطی کردی شده فیلی....بازی میکنی...هی هم سی دی آریا که تو جعبش بوده رو نگاه میکنی. بابا...چمن مصنوعیو شیرآلاتو پکیجو بستیم....منتظریم کابینت کارشو تموم کنه..انشالله کم کم میخواییم اسباب کشی کنیم.. راستی دیروزمیرفتی تو خونه توریت درشو میگفتی زیپشو ببندیم بعد توش هی قلت میزدی .. بوسی
19 مهر 1395

ریحانه پراحساس...

دیروز رفتین خونه ننه دیدن خاله افسانه تازه از مشهد برگشتن..بعدش دیدیم کیک تولد آوردند...تولد محمدرضا و ابوالفضل بودش.یه کیک سفید با تزیین روی کیک love..بعدش مامان و خاله ثریا گقتندحدود یکساعتی تو ناراحت بودی...بعد معلوم شد تو هم کادو تولد میخواستی فکر کردی تولو توست!خلاصه خاله افسانه بردت خونشون و یه لباس چهارخونه خوشگل برات کادو دادن...اینه که اسم بلاگو گذاشتم ریحانه پراحساس...انشاا... که بتونیم همیشه به حرفای دلت برسیم بابا.... بوس
10 مهر 1395

جایزه!

سلام بابا.چندروزه که سرماخورده بودم. تو هم واگرفته بودی. خداروشکر بهتری..دیروز به خاطراینکه دخترخوبی هستی یه جایزه کوچیک برات گرفتم. مدادشمعی. آخه مامانی میگفت توکلاس خیلی دوسش داشتی و باهاش نقاشی میکردی..دیروزم قفسه های کابینتو آوردند..شبی رفتیم دیدیم .البته قبلش شمارو گذاشتم خونه ننه و دوساعتی تو ساختمون کارکردم. حیاطو تمیز کردم.. بوس..بوس...و بازهم بوس!
6 مهر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد