گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

هدیه خدا

سلام به سلامتی

باباسلام. بعد سه روز که سرکارنرفتم امروز اومدم. یه مریضی سخت که تو و مامانی همگرفتید.....پوکیدیم اصلا....توکه قبلش مریض شده بودی......ای بابا..... پریشب بااین مریضی رفتیم کاسه توالت خریدیم..کاشیکارمیخواست..کاشیکاریمونم به جز کف باقیش تمومه امروز.. خیلی مریضیه بدی بود بابا... بوس
19 آبان 1394

کاشیکار سلام!

سلام بابا. ازدیروز کاشیکار اومده. نصف حیاط خلوتو چینده.امروزم داربستی اومده داره حیاط خلوتو داربست میزنه. دوسه روزه خاله ثریارو آوردند خونه. بهتره خداروشکر. راستی بابا بعدازخوب شدنت از مریضی دیگه قطره بهت ندادیم . اشتهات خیلی خوب شده خداروشکر. چهرتم روشنترشده.مثل بابایی عاشق غذاوخوراکی خوردنی!! پریشب داشتی کبابی که بیمارستان به ننه داده بودند میخوردی توخونه. بعدم وسطش میگفتی خوابم میاد....خیلی جالبو خندهدار بود... همه جابرفو بارونه.یزد ابریه. دعاکن بارون بیاد.... بوسی.
11 آبان 1394

شبیه خوانی..

السلام علیک یااباعبدا... الحسین سلام بابا..بالاخره بعداز چندین روز مریضی که باتب و دلدرد همراه بود خوب شدی..البته با تلاشهای واقعا زیاد مامانی. خیلی زحمت کشید...دستش درد نکنه. جمعه گذشته رفتیم بردستون. سه تا ساندویچ سبزی و مرغ که از فروشگاه رفاه خریده بودمو برده بودیم باسیب زمینی سرخ کرده و قارچ و فلفل دلمه و پیاز سرخ شده..همه همراه هم.چون محرم بود پرچمها رازده بودند. توهم میومدی بغل من و مامانی که به پرچما دست بزنی. هوا سرد بود...پیاده راه رفتیم تارسیدیم به یه سگ خوابیده...مامانی گفت گربه ها زودی باشین دررین!!! بین پیاده روی هم دنبال گردو و بادوم بودم من.....روی زمین... دیروز صبح محمدتقی که از فامیلای مامانیه برامون سبزی تازه آورد. یه ع...
4 آبان 1394

دستت درد نکنه مامانی...

سلام بابا.نمیدونم الان خونه ای یا بیرون. مدرسه ای یا بازار. خردسالی یا نوجوون. هرکیو هرکجا هستی زودی دراولین فرصت دست و روی مامانیو ببوس. این یه هفته واقعا خیلی زحمت خوب شدنتو کشید. خیلی ویروس مزخرفیه. دیشبم یه کم تب داشتی....باتلاشهای من و مامان مخصوصا مامانی خیلی بهتری . امروزم مهندس گفته ساعت پنج و نیم بریم طرح سه بعدی خونه رو ببینیم..... راستی بابا خاله ثریا امروز عمل قلب داره. دعاش کن. دیشبم رفتیم دم بیمارستان سیدالشهدا دیدن ننه. یه پرچم امام حسینم خریده بودیم برات که دادیمش به ننه. بوسی
28 مهر 1394

شب تبدار...

سلام بابا. هنوز تبت خوب نشده. حدود ساعت دونيمه شب شنبه 25 مهرماهه. وسط هال کنارمامانى خوابىدى. الان اسفنددودکرمو صدقه گذاشتىم کنار. خواب بودى باگريه بيدار شدى. تنت داغ بود....فعلا که به خيرگذشت. امشبم رفتيم سرزمين يه کم تقلا کردى ....خونمون آماده کاشيکاريه... ايشالا زودى خوب شى. راستى اولين باريه که دارم باتبلت مامانى بلاگ مينويسم. بوسى.
25 مهر 1394

مریضی سخت تو

بابا سلام. دیشب بدجور تب و اسهال بودی. ویروسی بود. بردیمت مجیبیان. قرص و دوا دادو گفت غذای چرب نخوری و گوشت روتوری بخوری.سیب و موز بخوری.ده تادونه اسفندباماست بدیمت.سوپ نخوری....صبحی مامان گفت خواب بودی.تبت قطع شده بوده. دیشب یه عروسکم از سه راه دکترمسعود خریدیم برات. گردنبند پستونکش خراب بود که عوضش کرد فروشنده. امروزم ازصبح کاشیارو میبردند همکف. پارکینگ بودش آخه. بهترباشی بابا.بوس
21 مهر 1394

نمای سه بعدی خانه ما...

سلام بابا. حدودا چندروز پیشتربود که دوتابار ازکاشی سرامیکا رو آوردیم تو پارکینگ. بعدشم مهندس حسینی که مهندس معماره دفترشم سرچهارراه عابدیه ابعاد کارو برداشت که نقشه سه بعدی ساختمانو برداره.بیشتر نماهم میخواییم سنگ وآجرباشه.دیروزم بعداز دوهفته تاخیر (!) رفتیم بردستون. مامانی مرغ و سیب زمینی پخته بود..ساعت نه شبم رفتیم نمایشگاه بین المللی دکوراسیون . البته اکثرا مبل بود. بعدش رفتیم دیدن حاجی عباس که بیت الحسن رو ساخته. آبشاهی. آخه عمل قلب کرده بود. خانمشم موقع رفتن توجیبت پسته و کشمش و نخودچی کرد...   بابای
18 مهر 1394

اولین شبی که تنها خوابیدی...

ریحانه سلام.چندشبی بود که وقتی خیلی آخرشبا خوابت میومد مامانی میذاشتت کریر جلو دسشویی و دندون مسواک میزد.تا میومد تورو ببره تخت بخوابونه میدید خوابیدی..دیشب اولین باری بود که وقتی مامانی روتخت گذاشتت چنددقیقه بعدش خوابت برد....دیروزم آشپزخونه و سرویسارو ایزوگام کردند..کاشیهای حمام و کف سرویسارم چکشونو دادم. 1580000 تومان..قشنگه.مبارکت باشه. دیشبم وقتی خونه ننه رسیدیم خوابیده بود..بعدش رفتیم پارک خاتمی و تاب و سرسره بازی کردی..موقع رفتن عروسکتو جاگذاشتی یه آقاهه گفت کوچولو بیا عروسکتو بگیر...گرفتی و اومدی پیش ما.. راستی بابا یه هفته ای هست که اتفاق ناراحت کننده منای حج پیش اومده .حدود پونصد تا زایر ایرانی کشته شدند و حدود پنج هزارتا زایردیگ...
13 مهر 1394

جیگرخوری!!

سلام بابا. عنوانو لذت بردی؟؟؟ چندروزه میخوام بیام وبلاگ اینو بنویسم نمیشه.چندوقته که میگی بهم جیگر منو میخوری؟ منم به تو میگم. بعدم دهنامونو وا میکنم به نشانه جیگرخوری! دیروزم یه بوس راه دور دادی بهم خیلی چسبید! .... بابا چندروزه دنبال کاشی هستیم تو کاشی فروشیا. توهم خسته میشی خب....عذرخواهی بابایی. بوس بای بای.
11 مهر 1394

روزی در بردستان ....

سلام ریحانه. امرو رفتیم یه جای تازه. محله ای تو بردستون. بعد از چراگاه همیشگی...یه خونه خوشگل با درختچه باگلای قرمز بالا دیوارش نزدیک محل مابود. رسیدیم و تو خواب بودی. منم گشنم شده بود. همینکه بامامان سفره پهن کردیم زنبورا ریختن سرغذا....اینه که رفتیم توماشین نشستیم.بعد ازغذا شما بیدارشدی...رفتیم پایینتر یه چشمهت آبشو بالوله آورده بودن...سرد وگوارا بود. البته مامانی نخورد ...گفت میکروبیه....من سه تا بطری پرکردم بیاریم خونه بجوشونیم....یه کوچه باغ داشت وسطش تک و توک گردو ریخته بود....جمعشون کردمو چندتاشو خوردیم...البته مامانی میگفت باید مسئله شرعیشو بپرسه...منم گفتم بابا حلاله.موردی نداره.بالاخره چندتا تیکشو خوردید.....دیروزم رفتیم چراگاه. وس...
3 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد