گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

هدیه خدا

روزی در بردستان ....

1394/7/3 20:05
نویسنده : مامان
158 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ریحانه. امرو رفتیم یه جای تازه. محله ای تو بردستون. بعد از چراگاه همیشگی...یه خونه خوشگل با درختچه باگلای قرمز بالا دیوارش نزدیک محل مابود. رسیدیم و تو خواب بودی. منم گشنم شده بود. همینکه بامامان سفره پهن کردیم زنبورا ریختن سرغذا....اینه که رفتیم توماشین نشستیم.بعد ازغذا شما بیدارشدی...رفتیم پایینتر یه چشمهت آبشو بالوله آورده بودن...سرد وگوارا بود. البته مامانی نخورد ...گفت میکروبیه....من سه تا بطری پرکردم بیاریم خونه بجوشونیم....یه کوچه باغ داشت وسطش تک و توک گردو ریخته بود....جمعشون کردمو چندتاشو خوردیم...البته مامانی میگفت باید مسئله شرعیشو بپرسه...منم گفتم بابا حلاله.موردی نداره.بالاخره چندتا تیکشو خوردید.....دیروزم رفتیم چراگاه. وسط راه اول جاده اسلامیه ازدوستم یه جعبه کیک گرفتیم. آبدارچیمونه تو اداره. سی تا کیک 21 تومن....

بوس. نشستی جلوم خونه ننه روان نویسو کتابمو برداشتی...خدابه خیرکنه!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد