گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

هدیه خدا

روزی در بردستان ....

سلام ریحانه. امرو رفتیم یه جای تازه. محله ای تو بردستون. بعد از چراگاه همیشگی...یه خونه خوشگل با درختچه باگلای قرمز بالا دیوارش نزدیک محل مابود. رسیدیم و تو خواب بودی. منم گشنم شده بود. همینکه بامامان سفره پهن کردیم زنبورا ریختن سرغذا....اینه که رفتیم توماشین نشستیم.بعد ازغذا شما بیدارشدی...رفتیم پایینتر یه چشمهت آبشو بالوله آورده بودن...سرد وگوارا بود. البته مامانی نخورد ...گفت میکروبیه....من سه تا بطری پرکردم بیاریم خونه بجوشونیم....یه کوچه باغ داشت وسطش تک و توک گردو ریخته بود....جمعشون کردمو چندتاشو خوردیم...البته مامانی میگفت باید مسئله شرعیشو بپرسه...منم گفتم بابا حلاله.موردی نداره.بالاخره چندتا تیکشو خوردید.....دیروزم رفتیم چراگاه. وس...
3 مهر 1394

روزی در بردستان ....

سلام ریحانه. امرو رفتیم یه جای تازه. محله ای تو بردستون. بعد از چراگاه همیشگی...یه خونه خوشگل با درختچه باگلای قرمز بالا دیوارش نزدیک محل مابود. رسیدیم و تو خواب بودی. منم گشنم شده بود. همینکه بامامان سفره پهن کردیم زنبورا ریختن سرغذا....اینه که رفتیم توماشین نشستیم.بعد ازغذا شما بیدارشدی...رفتیم پایینتر یه چشمهت آبشو بالوله آورده بودن...سرد وگوارا بود. البته مامانی نخورد ...گفت میکروبیه....من سه تا بطری پرکردم بیاریم خونه بجوشونیم....یه کوچه باغ داشت وسطش تک و توک گردو ریخته بود....جمعشون کردمو چندتاشو خوردیم...البته مامانی میگفت باید مسئله شرعیشو بپرسه...منم گفتم بابا حلاله.موردی نداره.بالاخره چندتا تیکشو خوردید.....دیروزم رفتیم چراگاه. وس...
3 مهر 1394

مسجد جامع تفت

ریحانه ای سلام. پنجشنبه رفتیم خونه حسین آقا بابای آقارضا باغشاهی برای مراسم اوس ابوالقاسم..رفتنی فکرمیکردم خونشونو بلدم ولی لای کوچه های دکتربهزاد میدان مادر گیرافتادم. تااینکه ازیکی از کوچه ها دیدیم ابوالفضل پسر اقا رضا داره بیرون میاد. ازش جای خونرو پرسیدیمو بادست نشونمون داد. سرکوچه ای بود که ماشین وایساده بودیم...خلاصه شبش تا ساعت ده و نیم مراسم طول کشید و چون شماهم خسته شده بودی بلندشدیم. صبح جمعه خاله مریم برامون شام دیشبو که کباب مرغ بود آورد. ماهم براناهار خوردیمو بعدش چنان خماری شدیم که نگو!! تا عصر خوابیدیم. بعدش چون طبق روال هفته های پیش عادت چراگاه داشتیم پاشدیم رفتیم تفت. مسجدجامع قدس نماز خوندیمو از سوپری کنارش دوتا ابمیوه تایل...
28 شهريور 1394

تدفین اوس ابوالقاسم.....

سلام بابا. دیروز تلخ بود. رفتیم ده بالا برا خاکسپاری اوستا ابوالقاسم.  ..شما بعیدمیدونم یادت بیاد که کی بودند. اولی که منو مامان ازدواج کرده بودیم خیلی بهمون محبت داشت....خدارحمتش کنه.....ساعت 5 تا یازده اونجا بودیم....شبم هوا خیلی سرد شده بود....بابخاری ماشین برگشتیم خونه.... بوس.
24 شهريور 1394

آخرهفته های کبابی!!

سلام بابا. دیروز جمعه رفتیم کباب لاله مهریز. تعریفیه. ده سیخ کباب با گوجه و دوغ و نون و سبزی : 37500.  دنبال یه جای خوب بودیم که رفتیم جلو کارخونه نون مهریز...درختکاری بود...ازماکباب خوردنو از آسمون طوفان شدن همانا!!!...خلاصه کبابارو خوردیمو اومدیم خونه بس که چرب و باحال بود دوسه ساعتی دمرشدیم توتشک ! مامانی میگفت ماشین خیلی کثیف شده...عین گربه ها!! که خودشونو میلیسنو کاری به اطرافشون ندارند! پنجشنبه هم بابا رفتیم چراگاه قزل الا کبابی دوتا درس کردیمو خلاصه حالی به حولی! بعدشم رفتیم سمت بردستانو سخوید....چه ویلاهایی ساخته بودند....مامانی که دره اسکی خیلی پسندش شده بود! پایین سخویده..... راستی بابا چندروزیم هست که تبلت lenovo 5500 بام...
21 شهريور 1394

ا (بافتحه) کن! گریه کن! چی میگی؟ چی چی میخوای؟ بیا!!

سلام بابا. جمله عنوان وبلاگ عین بازیه که باهم میکنیم...چندروزه.....وقتی گریه میکنم بهم پستونک ( یابقول خودت پسکونک) میدی.... بابا دیروز ساعت حدود چهاربود رسیدیم چراگاه....جوجه بال کاله و مخلفات دیگه برده بودیم....اونجا روسنگا باذغال جوجه کباب درست کردیم.و گوجه....خوش گذشت.. ریحانه به پلیس میگی مولیس....به پلنگ صورتیم میگی پنگل صورتی..... راستی دیشب به مامان گفته بودی منم ازلباسای تو میخوام! از این لباس شبا.....بعدگفته بودی به بابا میگم برام بخره!    چشششششم بابایی..انشاالله.... بابا دعا کن پول خونه سازیمونم جور باشه....تاالانش که خوب بوده.... بوس. سرکارم. ساعت 10:30 صبح.
14 شهريور 1394

رون کاله و کرم خاکی گوش بابایی و جشن ازدواج مامان و بابا!

سلام بابا . پنجشنبه ای که گذشت ولادت آقا امام رضابود...هفتمین سالگرد ازدواج من و مامان. .همراه هم رفته بودید سوپردشتی و پودر کیک تک ماکارون وانیلی با بوی حشره کش!!! خریده بودین که مامانی هم زنگ تک میزنه و ناظر QC قول بررسی میده....روی کیک با قلبی ازجنس پودرقند و گل محمدی ساییده شده تزیین شده بود...چندتا عکسوفیلمم گرفتیم...ظهرشم ازرفاه خوراکی گرفتم....از بال و رون کبابی کاله گرفته تا اب اناناس و انبه پرتقال سان استار تا نرم کننده سافتلن و زیتون پرورده رشتی موسویان و...جمعه دوباره رفتیم چهارفرسخی....رونارو مامانی توخونه تو کیک پز پخته بود. باسیب زمینی و برنج....خوردیم اونجا. خوشمزه شده بود.. منتها دیررسیدیم ساعت 7 بود. کوهستانم زود تاریک میشه ...
8 شهريور 1394

بسازبفروش!!

بابا سلام...دیروز ساعت 14:30 باید میرفتیم کمیسیون ماده99 م امام حسین برای تخلف ساختمانی ما...البته ما بی تقصیریم چون میگن چرا زمین کوچیکه و پروانه نداره! منم گفتم اتفاقا میخواستم زمینم بزرگ باشه تا بتونم وام شرکت بگیرم....خلاصه شماهم بودی...آخرش آقاهه بهم گفت بسازبفروش که نیستی!؟ گفتم قبل ازدواج به خانم قول داده بودم که خونه اسمش کنم اینه که....!! خلاصه همه روشونو کردند اونورو ....شبش رفتیم فلافل 20 خ مهدی پنج تافلافل بادوتا همبرگر مخصوص گرفتیم بادوغ شد 27 تومن...رفتیم پارک وحشی بافقی خوردیم...از لوازم التحریریه گل نرگس خ چمران برات یه صفحه برچسب خرس پو خریردیم....توماشین مامانی. همشونو چسبوند به صندلی عقب که بازی کنی باهاشون.....خوش گذشت با...
2 شهريور 1394

چراگاه!

سلام ریحانه.پنج شنبه جمعه ای بازم رفتیم بعد دشتک. یه جایی که اسمشو گذشتیم چراگاه! میخندی؟؟ آخه بزغاله های ساکنین اونجا میان تو دامنه کوهشو میچرند...ماهم خب پیش اونا میشینیمو غذا میخوریمو صفا میکنیم خلاصه....جای خشیه به قول یزدیا....دیروزم بعد از غذا سبدمونو برداشتیم رفتیم تو دامنه کوه چایی خوردیمو بادوم زمینی مزمزو برگه زردالو..یه دسشوییم داره که یه مقدار قراضست فقط!! دیروز افتابه برده بودیم بااب واسه دسشویی. ..ماکارونی برده بودیم.هردو روزشه.... بوس
31 مرداد 1394

چاااااااق شوددددی!!

سلام بابا....چندروزه که بهم میگی چاااق شوددددی.....منم به تو میگم ....دوباره به من میگی.....باحاله...دیروز شبم چون قول پارک بهت داده بودیم بعدازخونه ننه رفتیم پارک محله ای خاتمی نزدیکای کوچه اسلامیه ....منتها چون من خسته بودم مامانی باشما تاب و سرسره و الاکلنگ بازی کرد....ذهنم این روزا خیلی درگیر خونه سازیه.دوس دارم خونمون خوب و درست ساخته بشه.دعاکن. بای
26 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد