گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

هدیه خدا

مبارکهههههههههههههه!!!

مبارک مبارک...خیلی مبارک! بعععععععععله...بالاخره گوش ریحانه خانومو دیروز چهارشنبه حوالی ساعت 18:30 بیمارستان مجیبیان یزد پیش دکترآسایی سوراخ کردیم.با یه گوشواره طلایی رنگ با نگین قرمز. خیلی بهت میاد عزیزم. امروزم رفتیم خونه مامان بزرگت واسه افطاری. کلی واسه مهمونا هم خندیدی. قربونت بشم بابایی. بوس بوس ریحانه جان.موهات یه کم فر شده. مامانی امروز میگفت انقدشیرخوردی که لپو غبغبت بهم چسبیده! ماشاالله دختر نازم. تابعد.
21 تير 1392

خانومی تمیز!

سلام ریحانه جان..امروز مامان بزرگ بردنت حموم.خیلی خوشبوشدی.ایشالا فرداهم میریم گوشتوسوراخ کنیم..دیشب تاصبح ناآرومی میکردی...من چون باید روزه میگرفتم بیشترخوابیدم.مامانی خیلی زحمتتو کشید..خیلی باید قدرشوبدونی ریحانه جان....کوچولوی بابا. بوس بوس..شبت بخیر. ساعت 1 بامداد 18 تیر
18 تير 1392

بهبودی

سلام ریحانه جان..الان دوروزه که واکسن 2 ماهگیتو زدی..تب کردیو و پاهات درد گرفت ریحانه جان.موقعی که دکتر میخواست واکسنتو بزنه منو نگاه کردیو خندیدی..آی قربونت بشم.....چندروز پیشتر مامانی از کله منو تو یه عکس انداخت که ابروهامون خیلی باحال افتاده! عین یه خط منحنی دار شده.. روزای خوبی داشته باشی عزیزم
14 تير 1392

بدون عنوان

سلام ریحانه جان...بابا چندشبه که بیقراری میکنی..رفتم داروخونه برات گریچ میکسچر خریدم بهتره برات...امروز 2 ماهت تموم شد...اشک ها و لبخندهای 2 ماهت تموم شد...امیدواریم من و مامانت که جشت تولد سالهای دیگتو باهم بگیریم....ایشالا جشن عروسیتو دانشگاه رفتنت..داری گریه میکنی الان...بغل مامانی...بوس بوس بابایی..
12 تير 1392

روز تست سلامت ریحانه خانوم!

ساعت 1 بامداد 26 خرداد داری گریه میکنی بابا. برات سیخ شاتره دم کردم توبغل مامانی داری گریه میکنی و شیرمیخوری. منم دارم زودی تایپ میکنم تابرم به مامانی کمک کنم. صبحی رفتیم مرکز بهداشت و چکاپ شدی. قدت 58 سانت و وزنتم 4،450 کیلو.ماشالله..عالییییییی بود.الانم توبغل منی و دارم این مطالبومینویسم...ناخون نکش بابایی...قربونت بشم بابایی..دیگه داری ناآرومی میکنی..پاشم رات ببرم آروم شی.. بوس بوووووووس
26 خرداد 1392

روز غزل سرایی تو!

بامداد یکشنبه مورخه 92/3/23 ساعت 1:30 مامانی میخواد پاهاتو بشوره و توهم داری بلند گریه میکنی! امروز سوم شعبان روزولادت امام حسین  بود که تو هم خوشحال بودیو کلی حرف زدی. بابایی هم دوجعبه شیرینی گرفت.یکیشو دادیم به امامزاده سیدجعفرویکیشم تر بود واسه شیکم خودمون! وااااااای بابا چقدداری جیغ میکشی و گریه میکنی!...زنگ حداد زدم گفت باغلاماازکارخونه اومده و تایکشنبه کاراشومیکنه و میفرسته. هرروزداری بزرگترمیشی.موهات بلندتر شده...مامانی میگه مثله بابات باهوشی! ماشاالله ریحانه خانوم..بوس بوس عزیزم
23 خرداد 1392

ماشاا... ریحانه جون بابا!

ساعت 30 دقیقه بامداد روز 9 خرداد..رادیو معارف تلویزیون در حال پخش برای آزام کردن ریحانه در بغل مامانی.بابایی  درحال خوردن پسته و تخمه! بابایی انقد درگیر توهستیم که وقت نمیشه بخوام برات بنویسم! روزا تقریبا خوشخوابو آرومی و شبا یه کم اذیت میکنی! گریه و .... دوسه شبه که رادیو رو روشن میکنیم آروم تر میشی. چندشبه که یه قطره آرامبخش گیاهی بهت میدادیم بخوری راحت بخوابی..بهش میگیم knock out! آخه تو تام و جری اینوکه میخورد دیگه راحت خواب بود! پوشک معطر ترکیه ای confey baby برات خریدیم که توش راحتی. برات molfix گرفتم پاتو اذیت کرد. خیلی باهوشی بابا.مامان بزرگت که میگه خیلی باید بهت برسیم.چون باهوشی. انشاا... خوشبخت باشی..داری الان گریه میکنی با...
9 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد