گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

هدیه خدا

انشا...زودی خوب شی!

سلام دخترم دوسه روزه که ناخوشی.خیزمرکزبهداشت شد!آخه بردیمت اونجاواسه قدووزنت که شلوغ بوده ازاونجاواگرفتی.پوستت یه مقدار قرمز دون دون یا به قول مامانی پرت پرت شده که هیدرکسی زین خوردی بهتری خداروشکر.دیروزم رفتیم بیداخوید برف بود.ناهار سالادفصل زین خوردیم باچیپس کچاپ چی توز!چندتاعکسم ازشماوبرفآنداختیم.امروزم فکرکردم کشیکم اشتباهی شبی رفتم اداره دوباره اومدم خونه!فردا شب شنبه کشیکم.الان دارم باموبایل مامانی وبلاگتومینویسم.شماهم پیشم روتخت خوابیدی.شبت بخیرنازدونم..راحت بخوابی عزیزکم.
19 بهمن 1392

انشا...زودی خوب شی!

سلام دخترم دوسه روزه که ناخوشی.خیزمرکزبهداشت شد!آخه بردیمت اونجاواسه قدووزنت که شلوغ بوده ازاونجاواگرفتی.پوستت یه مقدار قرمز دون دون یا به قول مامانی پرت پرت شده که هیدرکسی زین خوردی بهتری خداروشکر.دیروزم رفتیم بیداخوید برف بود.ناهار سالادفصل زین خوردیم باچیپس کچاپ چی توز!چندتاعکسم ازشماوبرفآنداختیم.امروزم فکرکردم کشیکم اشتباهی شبی رفتم اداره دوباره اومدم خونه!فردا شب شنبه کشیکم.الان دارم باموبایل مامانی وبلاگتومینویسم.شماهم پیشم روتخت خوابیدی.شبت بخیرنازدونم..راحت بخوابی عزیزکم.
19 بهمن 1392

آخ قربون دختر سرماخوردم بشم!

سلام عزیزک بابا.الهی مامان و بابا دورت بگردن..از دیروز حال خوشی نداشتی.امروز بردیمت اورژانس کودکن بیمارستان مجیبیان دکتز گفت سرماخوردی.ویروسی هم هست. برات شربت استامینوفن و دیفن هیدرامین نوشت. امروز یزد 10 سانتی هم برف بارید..حیاطمون پربرف شد. جمعه ای هم رفته بودیم پارک کوهستان. کاسکتم برده بودیم..توش خوابیده بودی و ماهم داشتیم ناهار قرمه سبزی میخوردیم! دیروزم بردیمت بهداشت..وزنت 8.450 بوده...من نرفتم تو، اخه گفتیم یه دفعه چشممون میزنن مردم! مامانی میگه وقتی خانومه داشته دور سرتو اندازه میگرفته داشتی بامتر بازی میکردی! الان ساعت 1:15 بامداد سه شنبستو شماومامانی خوابیدین...امشب یه عالمه گوشت آب پزم خوردی.مامانی گفت یه کم خوش نمک بوده واسه ا...
15 بهمن 1392

هنرهای جدید ریحانه خانوم!

سلام دخترعزیزم...چندروزه که نشد برات بنویسم.پریروز همینکه نوشتنم تموم شد شبکه قطع شد.شانس من! بگذریم.....الان نشستی توبغلم و داری مونیتورو نگاه میکنی.چندروزه که خودت میتونی بشینی روزمین بعدم که ما برات دست میزنیم به ما نگاه میکنی و دست میزنی! شعرشم اینه : نشسته گل نشسته گل جان مامان نشسته...یه کار دیگه هم  که میکنی اینه که وقتی مامانی سرشو برات تکون میده ( چپ به راست) تو هم میخندی و سرتو تکون میدی..برای عید نوروز قصد داریم که یک gift آماده کنیم که دررابطه با شماست، بعدشم به نزدیکان بدیم...مامانی میخواد لباس تور هم برات آماده کنه...خلاصه میخوایم اولین عیدنوروز با توبودنو جشن بگیریم..راستی دیروز با مامانی بردیمت حموم...نشوندیمت رو ابر ت...
10 بهمن 1392

ریحانه و اسباب بازیاش!

سلام دخترم.دیروز رفتیم مجتمع ستاره و برات یه حلقه هوش، سی دی ترانه و مکعب رنگی خریدیم. امروزم اولین نمرم اعلام شد : 16 برای مسائل جاری مدیریت. دیروز تو ستاره خیلی با دقت داشتی همه جارو نگاه میکردی.....داشتم از فروشنه یه شرت برا خودم میخریدم که تو مامانی پیش هم بودین و دم در وایساده بودین. بعد شما دستتو برام تکون دادی و گفتی : بابا بابا......یعنی که بیا!! ...راستی خیلی به مامان و بابا وابسته هستی بابایی. تا از پیشت میریم میزنی زیر گریه! ..دیروزم از فروشنده ستاره کاتالوگ مرکز پرورش خلاقیتو گرفتیم که انشاا... برای بارور کردن هوش و ذهنت کاری بکنیم....ساعت 1:15 بامداد پنجشنبست و برم پیشت که بخوابی...مامانی خیلی خستست...خیلی باید قدرشو بدونی.......
3 بهمن 1392

بازی با بچه ها!

ریحانه دخترعزیزم سلام. امروز روز عید میلاد حضرت محمد(ص) بود. رفتیم خونه بابابزرگ و ننه و خاله فاطمه ات. اونجا با زهرا و زهره ، دختر خاله هات بازی کردی! اولین باری بود که انقد با بچه ها بازی میکردی.درضمن اولین باری  بودکه رفتی امامزاره سید فتح الدین رضا. امشب ماکارونی درست کردیم و دوتا رشته هم شما خوردی! راستیییییییییییی..... داشتیم بهت آب سیب میدادم که گریه میکردی بعد من و مامانی هی دست و پاهاتو بوس کردیم. بعدش با چشمات یک عشوه ای اومدی که نگو! خیلی بانمک بود. آخ قربون دختر عسلم بشم...الان سوار روروکت هستی (البته ساعت 1 بامداد شنبه است!) داری بوووبوووو میکنی....مممم مممم میگی...بریم بخوابیم. منم خیلی خستم. صبح باید برم سرکار..امرو...
30 دی 1392

تولد باباجانی!

سلام فرشته من. 24 دی ماه روزی بود که بابایی رفت تو 31 سالگی..همراه با شما! کلی هم عکسو فیلم انداختیم.فردا انتخاب واحد شروع میشه.دیروز مامان بزرگ بردنت حموم. میگفت: انگار که لپتو سرخاب ماتیک زدن! بس که سفید و خوشگل بودی...دومین دندونتم که درآوردی...فکرکنم قبلا هم نوشته بودم برات.....دیگه...جونم برات بگه...آهان برات امروز مامان 5 تا انگشتی نمدی سفارش داده. .....الان ساعت 15:50 پنجشنبست....شاید عصری برم باشگاه..اگه مامان بزرگ کاری نداشته باشه و شمارو نگه داره. مامانی هم میخواد بره آرایشگاه.....شما هم خوابیدی الان.....لالا لالایی........ ...
26 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد