عیدشمامبارک!
سلام بابا. الان نیم ساعت از اولین روز سال 95 گذشته! بامداده...روتخت خسته دراز کشیدمو توهم روتختت خوابیدی. کلی دیروز کارکردیم..جاروزدنو ماشین تمیزکردنو و و و.....حمومن مامانی بردت..امروز صبح که ساعت هشت صبح تحویل ساله میریم سرخاک آقا..دیروزم رفته بودیم سلطانب. یک راه تازه آسفالته بایه تالاب مانند کنارش و باغایی که تازه کفشون سبز شده...همینطور محو تماشای اینا بودیم که یه پیرمرده ساکن اونجا اومد جلووشروع کرد باما صحبت کردن..که اومدین سیزده درکنیدو الان اینجا خطرداره و بیایین بریم خونه ما و ازین جور حرفا..صدا قورباغه ازتالاب میومد که شمامیگفتی قورباغه نمیاد بشینه توماشین ؟!!! خندیدیم بامامانی...
بابا نمامونم درحال پیشرفته....منتاها به قول اوستا مسجد ساختیم ! دعاکن امسال سال صاحبخونه شدنمون باشه بابا...
خوب بخوابی. بوسی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی