خداحافظ آقا.....
سلام بابا....لباس سیاه تنمو و ریشام بلنده.ناراحت و پکر. سه روزه. آقا سه شنبه شب به رحمت خدارفت...این چندروز درگیر کارا بودیم...البته مشکل بود. ازلحاظ اینکه باید حواسمون به تو هم میبود توی این شلوغی...ولی بابا یه صحنه ای که خیلی برام تامل برانگیزه چهره آقا موقع غسل بود. خندون و روشن....واقعا صحنه عجیبی بود....البته خیلی نتونستم بایستم چون باید حواسم به شما بود...مامان خب حسی نداشت...سخت بود.بله....اینم ازاین.دلم ازاین میسوزه که جاش تو اتاق همیشه خالی خواهد موند و نشد که خونمونو ازنزدیک ببینه. البته مطمئنم که روحش رفته و دیده....
حرف تازه دیگه ای نیست..
بوس.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی