خاطرات تهران
سلام بابا. دیروز از تهران برگشتیم. فکرکنم گفته بودمت که میریم برای یک درس عملیه مدیریت استاد گفته بود برم یونی. الان فکرمیکنم نگفته بودم! خلاصه.....مامان و بابابزرگ خییییلی خوشحال شدن از دیدنت...باهم رفتیم سرخه حصار . شب بود. شما خواب بودی البته..موقع خداحافظی هم بابابزرگ و مامان بزرگو بوس کردی و بابابزرگم لپتوگازگازی کرد. ..استادم گفت یک فصل کتابو پاورپوینت ارائه بدم.این از این. آقاروهم ازبیمارستان آوردند خونه..دیشب رفتیم دیدیم...دعاکن بهتر بشند...نمیدونم بخدا...حکمت خدا واقعا عجیبه.
دیروز عصر خوابیده بودم...یه کم بیحال بودم.حالت سرماخورده. سرتوگذاشتی روقلبمو و برام با ملاقه پلاستیکی اسفنددود کردی ! دستمال کاغذیم خیس میکردی میذاشتی روپیشونیم....
ادارم. ساعت یک ظهر. راستی تهران رای مجلس و خبرگان دادیم. شماهم پیش مامان بودی.
بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی