سلام ریحانه خانوم. اولین باری که ماجرا تعریف کردی..!
سلام عزیزم..بالاخره بعد از چندیییین روز و شب سعادت نصیب شد که بیام وبلاگو برات بنویسم..فردا ساعت 8:30 دومین و اخرین امتحانه ترممه.تحقیق در عملیات. اولیشو خوب دادم.آمار. مهندس خونه ساز هم فعلا استپ کرده که امتحاناشو بده و بعد بیاد تیغه رو شروع کنه. فعلا مقنی داره چاهو میکنه. نزدیک 20 متر شده....و اما ریحانه جان....شما...ماشاا... سرشار از کار و فعالیتی....ماشاا...! از دیروز جمعه 93/10/26 شروع کردی به تعریف کردن ماجراها و حرف زدن تو آینه...24 ام هم که تولد بابایی بودو و مامانی با سفارش همبرگر از همبرمربع سرکوچه سورپرایز کرد! راستی دونه هم تعارف کردیا.....انگشتای پاتو!....منم سس زدمو خوردم!..دیگه......یگه...فعلا چیز جدیدی ذهنم نمیرسه...تابعد ....خوابیدی بابایی..منم برم بخوابم....بوس..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی