گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

هدیه خدا

دیوار خونه مبارکه!

1393/10/2 3:27
نویسنده : مامان
129 بازدید
اشتراک گذاری

ریحانه جانی سلام. امشب بابا دیوار خونمونو چیده بودند دیگه. پله هاشم چیده بودم. خیلی میخواستی که از بغل مامانی بیای پایین و بینی. اما زمین خاک و گل بود و هوا هم سرد. من خودم رفتم پایینو یه دیدی زدم. جالب بود برام. مخصوصا دیوار گرد ...چندتا از شیرین کاریها و شیرین زبونیات که مامانی برام رو یه کاغذ نوشته که من تایپ کنم. چون مامانی به علت مشغله زیاد !( رسیدن به امور جاریه ریحانه خانم!) وقت نمیکنه اینارو تو وبلاگت بنویسه.

- پاسو پاسو... خطاب به باباجانی به معنای پاشو!

- پوشیدن کفش تق تقی و راه رفتن با انها و دوبراه گذاشتن در کمد ( آفرین دختر نازو باترتیبم)

- بالا..بالا پشت باباجان سوار شدن و بالا رفتن.

- دیشب شب یلدا بود. یه سبد پر اناری که از خوراشاه خریدیم...چند تا عکس و فیلم یادگاری و... خریدن سنجابک! ( برند آجیل بسته بندیه)

- دیدن مسجد و امامزاده و از دور گفتن ا... ا.... (ماشاا... دخترم)

- علاقه دوآتششششششه به پیشی!!

نمکی نمکی : منظور نمک و نمکدون..

پولی..پولی:  سکه و اسکناس های تو ماشین...!

امروزم مامانی وقتی که من و تو روزمین خوابمون برده بود در ساعت 18:20 عصر ضربان قلبتو از رو شست پات با نرم افزار گوشی موبایلم اندازه گرفته.100 ضربان در دقیقه!....اوه...

یه ماجرای باحال بگمو برم.آخه ساعت 3:30 بامداده.فردا تعطیله البته و من اداره نباید برم.شهادت امام رضاست فردا. ماجرا اینکه موبایلمو از رو میز کامپیوتر برداشته بودی و به هیچ وجه من الوجوه هم پس نمیدادی.تا اینکه مامانی با گفتن : ریحانه جان، تخمه میخوای؟ گوشیو بده و تخمه بخور... منجر به آزادسازی گوشی من شد!شد!...سریع گوشیو پس دادیو تخمه گرفتی!...آخی...بوس بوس...راحت بخوابی بابایی...شب بخیر...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد