گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

فالوده و پیتزا تو اوشاهی...

سلام بابا. دیروز مامان رسما ازون کار نمدی به خاطر حقوق درصدیش کناره گیری کرد. شب اولش آب آلبالو خوردیم.بعد رفتیم مشتی خ فرخی فالوده نداشت یه لیوان چهارتومنی ذرت برات خریدم.بعد رفتیم فالوده ایی نزدیک میرچخماق دوتافالوده و سه تاقاشق گرفتیم.بعدش اشتهامون واشد! رفتیم کندو یه قارچ و گوشت بزرگ خریدیم رفتیم فضای سبز سه راه کوچه آبشاهی نشستیم...آب خوبیم داشت تو جوباش میرفت... م...دیگه....امروزم باید بری مدرسه.... بوس. ساعت ده دقیقه به یازده اداره هستم.
2 شهريور 1395

اولین غذا در خونه جدید

سلام بابا. دیروز مامانی رفت سرکار نمدی. روز اول بود. ظهر که ازخواب بیدارشدی ننه رو که تو هال خونمون دیدی گفتی آهان مامانی رفته تمرین کنه بعدشم برام جایزه میخره! ..حدود ساعت یک با ننه رفتید خونشون و مامانی هم اومد خونه خودمون. کلید چون نداشت مرخصی گرفتم اومدم خونه و مامانیو بردم خونه ننه.از سوپری سرکوچ ننه هم یه سک سک که بعدش دیدیم توش تفنگ آبپاشه بعنوان جایزه خریدیم. ساعت چهارم اومدم خونه ننه. بعدش رفتیم جاده دهنو رنگ درای چوبیو انتخاب کنیم...شب که شد مامانی گفت برات کباب بگیرم. از رستوران نگین کباب گرفتم و رفتیم حیاط خونه جدیدمون بانور موبایل کبابارو خوردیم.اینم شد اولین غذای ما در منزل نو...راستی عصرم رفتیم کالای برق جام جم ریسه های کنافو ...
31 مرداد 1395

باهم زیر یک چتر!

سلام بابا. دیشب رفتیم بل امامزاده جعفر برامامان مانتو بخری که امروز اولین روز کارش مانتو مناسب بپوشه. چون وقت اذان بود رفتیم امامزاده نماز خوندیم. بعدش رفتیم خانه کاشانه برات یه عروسکی چیزی بخریم..یهو چشمت افتاد به چترهفت رنگ بالای قفسه.گفتی میخوام! خلاصه چترو گرفتم دستمو دوتایی رفتیم زیرش! خیلی خوشت اومده بود. ذوق زده شده بودی!.. امروزم بابا چراغای سقف کنافو داشتند میزدند....دیگه آخراشه.... بوس
30 مرداد 1395

چشم نبستن!

تایادم نرفته گفتم زودی این بلاگو بنویسم... دوسه هفته پیش بود به مامانی صبح گفتی میخوام چشامو نبندم. آخه وقتی صبح پامیشم بابا نیست...!  دیروزم بابا نمای خونه تموم شد.... امروزم مامانو بردم محل کارجدیدش. نمددوزیه. البته گفته بوده صبحش که شنبه بریم ما گوشی برنداشتیم. ننه اومده بود خونه پیش تو..کارش خوبه بابا..صادرات به دوبی و اینوراونورم دارن..دعاکن مامان کارش بگیره اونجا..حتی صاحابش گفته مامان اونجا به بقیه درس بده و کلید دستش باشه و ..... سرمون شلوغه حسابی! دعامون کن. بوس
27 مرداد 1395

نقاشی درمدرسه

سلام عزیزم. دیروز مدرسه ات رفتی. رو چندتا کاغذ با قلم مو دایره رنگی کشیده بودی..منم برات میوه خردشده آماده کرده بودم..آخه دفعه قبل برکه زردآلو بقیه بچه ها خورده بودی دلت درد گرفته بود..دیروزم وقتی خونه اومدم همینکه زنگ زدم پابرهنه اومدی بالا...زود! جمعه هم با خاله افسانه اینا رفتیم ده بالا..باغ صمدی ..باغ کناری اصغرآقا..این باغو حدود سال 87 یا هشتمن و مامان اومدیم...تازه ازدواج کرده بودیم.   ..یادش بخیر.. حیاط خونمون تقریبا تمومه...درچوبیارو امروز میبرن برا رنگ آمیزی... بوس
25 مرداد 1395

روز اول مدرسه!!

سلام بابا. دیروز روز اول مدرسه ات بود.کارگاه مادر و کودک بلوارامام جعفرصادق کوچه شهیدمعظمی. ساعت 6:45 عصر به مدت یکساعت..مامانی کلی عکسم ازت گرفته.... دیروز آسمان مجازی سقف حموم دستشویی هم زدن...پله های زیرزمینو هم نصب کردند. برای اولین بار دیروز از پله های زیرزمین رفتی پایین... الان بانک دی خ کاشانیم. اومدم ضامن همکارم بشم.ساعت یازده و نیمه. از ساعت 8 مرخصیم...صبح رفتم موسسه ثامن چهارده تومن وام بگیرم..دوساعت و نیم وقت گرفت...دعا کن زودتر کار خونه سازیمون تموم بشه... بوسی عسلی
18 مرداد 1395

بای بای نیروگاه!

سلام..یکی دوهفته اییه که نیروگاه سرکوچمون بااعتراض همه تعطیل شده..میخوان بیصداش کنن..دوسه شبه که پارک جلو نیروگاهو چراغ کشی کردن ..دیشب رفتیم اونجا بازی کردی..دوتاچیپس ساده چی توز و دوتا رانی آلبالو و یه آب آلبالو سن ایچ خریدیم...سرزمینم نماز خوندیم...راستی دوروزه دوباره سروکله دوتا بچه گربه ها پیداشده! بابا پریشبم با ننه و خاله رفتیم فراشاه...فلافلو کیکو تنقلات بردیم...خوش گذشت... بوس. ادارم. ساعت سه و نیمه. خسته و گشنه!
11 مرداد 1395

ننه ازمشهد اومده.سه روزه میریم فراشاه...

خوندی موضوعو؟ سلام..مختصرو مفید. چندروزه نرسیدم بنویسم برات. ننه ازمشهد اومده. برات لباسو کاسه بشقاب کوچیک خریده...پریروز از مرغی اول خ فتاح یه مرغ کامل خریدیم رفتیم فراشاه..کنار آبگیر داخل ده. داشت آب میریخت تو خزینش..فرداش مامانی فلافل و ذرت درست کرد رفتیم اول فراشاه نشستیم.  یه گربه چاقم پیشمون نشسته بود...البته طولی نکشید که صدای سگ اومد و ما و پیشی دررفتیم ! دیروزم رفته بودیم سنگبری شهرک صنعتی تفت سنگ انتخاب کنیم...سنگ داناتفت. زرتشتی بود.بعدش رفتیم ساندویچ نمونه اسلامیه چهارتا همبر خریدیم..رفتیم دوباره کنارآبگیره.....یه سگ سیاه بود گفتی بزی اومده!..فالوده هم زدیم راستی. ساعت یه ربع به سه. ادارم... بوس ...
3 مرداد 1395

دمب پیشی و دعا !!

سلام بابا. دیشب دیگه پیشیا دیوونه شدن! افتاده بودی دنبالشون و یهو شنیدیم صدا جیغ گربه میاد...دیدیم به به! داری دمب گربه گلدونیو میکشو اون بدبختم هیچی نمیگه..مامانی که دیده بوده میگه مامانش نیم خیز بوده و.......خلاصه به خیر گذشت. دیشبم به مامانی سرنماز گفتی کاش همه حالشون خوب باشه بتونن از رو ترامپولی بپرن روهوا...!! ببخشید یه کم سرم شلوغه.ادارم. بوس
22 تير 1395

محله جانبرازان

سلام بابا.پنجشنبه رفتیم محله جانبرازان ده بالا. مراسم ختم یکی ازفامیلا. پدرشوهر خواهر .....دوره فامیلش..اونجا بغلم بودی ..چندتا گیلاسم خوردی..تاساعت دوازده اونجابودیم. طول کشید..شام توراه گیرکرده بوده...یه مسجد خیلی جالبم داشت.بایه حیاط باصفا... برگشتنی هم مامانی پلو مرغ مراسم روبهت داد خوردی.. امروز شنبه بعدسه روز تعطیلی عیدفطر اومدم سرکار. .شماکه فکرکنم داری پیشیای حیاطو نظاره میکنی...دمب یکیشونم که کوچیکتره بادستت میگیری. گربه گلدونیه. راستی توماشینم که میشینی بامن دنده عوض میکنی.. بوس ...
19 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد