شب سنگین......
سلام بابا....دیشب دیدیم داری اذیت میشی.رفتیم اورژانس اطفال مجیبیان.گفت عفونت نیستو فقط ویروسه...شبش مامانی خواست که گهواره نخوابونتت.وای وای.....چه کردی...کلی گریه....خواستیم بابا اینطوری به گهواره عادت نکنی....صبح که مامانی زنگم زد گفت خیلی ناراحته....بگذریم...دیروزم ساعت سه بود رفتیم پارک کوهستان.گرم بود یه کم....سرسره و تا تا بازی کردی (تاب تاب بازی..به قول خودت البته!) ناهارم کباب تابه ای داشتیم.یه چیزی بگم بخند : یه جایی پیداکردیم خلوت خلوت..گفتیم آخ جون برین اونجا! نگو پر مورچه ریزودرشت و شاسی بلنده!! مردیم ازخنده....بگوپس چرا خلوته!
انشاا... که بهتری بابا....سرکارم الان...راستی مهندسم صبحی زنگ زد گفت دارند کار میکنند..
فعلا بای..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی