روزهای راه رفتن تو
ریحانه ای سلام...مامانی داره میخوابونتت. آخه ساعت 20 دقیقه به 3 شبه جمعه 27 تیرماه 93 هستش...این روزا خیلی کمتر چاردست و پا میری و بیشتر رو پاهات راه میری...دلمون برای اون روزات داره تنگ میشه...امروز مامانی رفته بود حموم و من تو کلی باهم بازی کردیم. یه تیکه یونولیت (!) تو دهنت بود و من بهت میگفتم : چی خوردی؟ تو هم غش غش میخندیدی...شبی هم بغلت کردم و رودستام بالا پایینت میبردم و مامانی میگفت مواظب باش. مگه قطار وحشته!..رو صندلی کامپیوتر خیلی دوست داری بشینی و تایپ کنی...راستی یکی ز نمراتمم زدن : زبان تخصصی 16/67 . خوبه بابا؟. هنوز یکی دیگش مونده اعلام کنن...راحت بخوابی بابایی...شبت بخیر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی