گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

هدیه خدا

هنرهای جدید ریحانه خانوم!

سلام دخترعزیزم...چندروزه که نشد برات بنویسم.پریروز همینکه نوشتنم تموم شد شبکه قطع شد.شانس من! بگذریم.....الان نشستی توبغلم و داری مونیتورو نگاه میکنی.چندروزه که خودت میتونی بشینی روزمین بعدم که ما برات دست میزنیم به ما نگاه میکنی و دست میزنی! شعرشم اینه : نشسته گل نشسته گل جان مامان نشسته...یه کار دیگه هم  که میکنی اینه که وقتی مامانی سرشو برات تکون میده ( چپ به راست) تو هم میخندی و سرتو تکون میدی..برای عید نوروز قصد داریم که یک gift آماده کنیم که دررابطه با شماست، بعدشم به نزدیکان بدیم...مامانی میخواد لباس تور هم برات آماده کنه...خلاصه میخوایم اولین عیدنوروز با توبودنو جشن بگیریم..راستی دیروز با مامانی بردیمت حموم...نشوندیمت رو ابر ت...
10 بهمن 1392

ریحانه و اسباب بازیاش!

سلام دخترم.دیروز رفتیم مجتمع ستاره و برات یه حلقه هوش، سی دی ترانه و مکعب رنگی خریدیم. امروزم اولین نمرم اعلام شد : 16 برای مسائل جاری مدیریت. دیروز تو ستاره خیلی با دقت داشتی همه جارو نگاه میکردی.....داشتم از فروشنه یه شرت برا خودم میخریدم که تو مامانی پیش هم بودین و دم در وایساده بودین. بعد شما دستتو برام تکون دادی و گفتی : بابا بابا......یعنی که بیا!! ...راستی خیلی به مامان و بابا وابسته هستی بابایی. تا از پیشت میریم میزنی زیر گریه! ..دیروزم از فروشنده ستاره کاتالوگ مرکز پرورش خلاقیتو گرفتیم که انشاا... برای بارور کردن هوش و ذهنت کاری بکنیم....ساعت 1:15 بامداد پنجشنبست و برم پیشت که بخوابی...مامانی خیلی خستست...خیلی باید قدرشو بدونی.......
3 بهمن 1392

بازی با بچه ها!

ریحانه دخترعزیزم سلام. امروز روز عید میلاد حضرت محمد(ص) بود. رفتیم خونه بابابزرگ و ننه و خاله فاطمه ات. اونجا با زهرا و زهره ، دختر خاله هات بازی کردی! اولین باری بود که انقد با بچه ها بازی میکردی.درضمن اولین باری  بودکه رفتی امامزاره سید فتح الدین رضا. امشب ماکارونی درست کردیم و دوتا رشته هم شما خوردی! راستیییییییییییی..... داشتیم بهت آب سیب میدادم که گریه میکردی بعد من و مامانی هی دست و پاهاتو بوس کردیم. بعدش با چشمات یک عشوه ای اومدی که نگو! خیلی بانمک بود. آخ قربون دختر عسلم بشم...الان سوار روروکت هستی (البته ساعت 1 بامداد شنبه است!) داری بوووبوووو میکنی....مممم مممم میگی...بریم بخوابیم. منم خیلی خستم. صبح باید برم سرکار..امرو...
30 دی 1392

تولد باباجانی!

سلام فرشته من. 24 دی ماه روزی بود که بابایی رفت تو 31 سالگی..همراه با شما! کلی هم عکسو فیلم انداختیم.فردا انتخاب واحد شروع میشه.دیروز مامان بزرگ بردنت حموم. میگفت: انگار که لپتو سرخاب ماتیک زدن! بس که سفید و خوشگل بودی...دومین دندونتم که درآوردی...فکرکنم قبلا هم نوشته بودم برات.....دیگه...جونم برات بگه...آهان برات امروز مامان 5 تا انگشتی نمدی سفارش داده. .....الان ساعت 15:50 پنجشنبست....شاید عصری برم باشگاه..اگه مامان بزرگ کاری نداشته باشه و شمارو نگه داره. مامانی هم میخواد بره آرایشگاه.....شما هم خوابیدی الان.....لالا لالایی........ ...
26 دی 1392

خاطرات شیرین، همه اینجاست!

مبارکه یه دونه دندونت دخترعزیزم...سلام..دیروز 92/10/19 جشن دندونی برات گرفتیم. کلی عکس انداختیم که انشاا... همشونو خواهی دید...چندتا ذکر خاطره : 1- 92/10/16  وقتی حموم بودی با مامانی و مامان بزرگ هی میگفتی باباااااااااااااا.. آی بابااااااااا !!..این روز برف زیادی در یزد اومد...یه آناناس گنده هم خریده.20 هزار تومان ناقابل!. آخه مامانی ناخوش بود و گفتم اینجوری تقویت بشه تا به شما هم شیر خوب بده. 2- 92/10/17 روزی بود که سال قبلش فهمیدیم بچمون دختره!  جالبه، مگه نه؟ چندروزی هست که مینشونمت پشت گردنمو با دستات رو سرم تنبک میزنی! دیروزم یه شیرین کاری برات کردم که کللللللللللللییی خندیدی! یه چیزو میگیرم دستمو میبرمش بالا و بعدش از د...
21 دی 1392

خوش خبری!

دختر عزیزم سلام. امروز مامان بزرگت خبر داد که باباییت عمو شده! ..حالا باید منتظر باشیم تا دختر یا پسرعموت به دنیا بیاد. منم مشغول درس خوندنم..این هفته دوتا امتحان دارم...امروز از سرکار که اومدم تا 8 شب خواب بودم. خسته بودم آخه.الان ساعت2:20 بامداد روز یکشنبست و من دارم درس میخونم.شما و مامانی هم خوابین.....لالا لالایی.......بوس بوس عزیزکم.. ...
15 دی 1392

آغاز نه ماهگی

ریحانه خانومی آی ریحانه ( به قول مامان بزرگ تهرونیت ریحانه آی ریحانه!) الان دوسه روزی میشه که رفتی توی 9 ماه. امروز که حدود 15 ثانیه نگاه معنی دار به بابایی کردی! داری سعی میکنی که رو زمین  بشینی. به قول مامانیدیگه داره زمینی بودنتم 9 ماهه میشه! 9 ماهم تو شیکم مامانی بودی خب! امروز خیلی خسته بودیم من و مامانی. لحافو رو زمین پهن کردیمو شما رو گذاشتیم بین خودمون. خواب که چه عرض کنم، تو عالم هپروت بودیم! آخه شما داشتی بازی میکردی و با پا و چراغ قوه و اسباب بازی میزدی تو کله مامان و بابا! از اینکه پیش مامان بابا بودی آروم بودی عزیزم...قربونت بشم...داری کم کم کاریای عجیب غریب میکنی. راستی تو وب خوندیم که دخترای متولد اردیبهشت خوش رفتار و علا...
14 دی 1392

شکارلحظه ناب!

عزیزم سلام. امروز اولین عکسی که توش تقریبا میشه گفت روزمین نشستی رو انداختم! زودی دوربینو آوردمو انداختم. مامانی هم سرما خورده...خوابیدی الان عسلی...بوس بوس...نی نی وبلاگ عکس تا حجم 200Kb رو قبول میکنه. سایز عکست 500 هستش. نتونستم کمترکنم سایزشو. اینه که میذارم فردا مامانی عکسو بذاره برات رو وبلاگ...
10 دی 1392

روز تقریبا پرماجرا

سلام ریحانه ای. امروز اولین امتحان پایان ترم پیام نورو در رضوانشهر یزد دادم. امتحانش مکانیزه بود. از 14 شدم 10.73. خوبه ؟ درس تحلیل استراتژی های سازمانهای موفق و ناموفق. عصرش خیلی خسته بودم. 3 ساعت خوابیدم. مامانی هم امروز سرماخورده بود. بردیمش دکتر. الان موقع شیردادن ماسک میزنه و شما هم هی با ماسک بازی میکنی! امروزم مامان بزرگ بردنت حموم. کلی تمیز و خوشبو شدی عسلم...بوووووووووس. هرشبم خونه رو گرم میکنم که شما و مامانی راحت بخوابین. دریچه کولرو با فویل گرفتم اینه که اتاق گرمتر میشه. شبا بخاری برقی روشن میکنیم چون اتاق لوله کشی گاز نداره.....قربونت بشم دختری بابایی...الان داری با کیسه نایلون بازی میکنی....آخ آخ... ...
8 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد