گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

هدیه خدا

مهمانی با ننه و خاله

بابا پریروز خواستی که مهمون بیاد خونمون. دیروز ننه و خاله رو اوردیم خونمون ....خونه رو اب و جاری کردیم و رفتیم باهم دنبالشون...از ساعت 7 تا نه حدودا....کلی با خاله عروسک بازی کردی...تو حیاط روفرشیو پهن کردیمو بخور و بازی....هندونه و طالبی و دستنبو و شیرینی حاج خلیفه و آجیل و... خوش گذشت. موقع رفتنم زنگ زدم فلافل بیست سفارش دادم. خ مهدی. وقتی رفتیم به صاحبش گفتم اقا پنج تا فلافلی که گفته بودمو....گفت چرا دروغ میگی ؟؟؟؟؟ بعد معلوم شد دکون عوض شده رفته خ سلمان....خلاصه شما و ننه رو گذاشتم خونه ننه و با مامان رفتیم فلافلو با ماسینه و نون بربری داغ برا خاله گرفتیم .... اینم از خاطرات دیروز....ساعت یه ربع به یازده. اداره ام بابا... ...
27 فروردين 1396

روز پدر مبارک.

سلام بابا. دیروز روز اول عید پدرمرحوم اقامجید , باجناق من بود..به همین خاطر روز قبلش رفتیم گلفروشی مصنوعی بلوار خامنه ای یه جعبه گل مصنوعی خریدیم. شما هم یه شاخه گل رز مصنوعی از دستت گرفتم...برای روز پدر. ممنون بابا. دیروزم رفتیم خونشون. تو حیاط نشسته بودیمو تو و حسین اقا و زهره خانوم بازی میکردی..به کاکتوس تو حیاط هم دست میزدی.. دیشب بهم گفتی بغلت کنم گلمیخ پرده رو دست بزنی..بعدم خواستی به قسمت بالای تاجش دست بزنی. گذاشتمت رو گردنم که البته ترسیده بودی (ولی وقتی کوچیکتر بودی نمیترسیدی) بعد چون مامان دستشویی بود گفتم بذار مامان بیاد بعد دوباره بذارمت رو گردنم...همینکه مامان اومد زودی دویدی پیشمو گفتی زودباش مامان اومد! منم زودی گذاشتمت ر...
23 فروردين 1396

برگشت ازسفر یک هفته ای نوروز

سلام بابا. بالاخره دیشب از سفر یک هفته ایه تهران و محمودآباد برگشتیم..تایادم نرفته بگم دیشب ساعت یک و نیم که ازسفربرگشتیم تومسیرمون رفتیم همبرمربع. سه تا همبر گرفتم. بدک نبود. توهم گفتی همش بو نونش میاد کاشششششکی بو گوشتشم میومد !! سوژه ای شد خلاصه... بله...جونم برات بگه که سوم عید رفتیم پیش مامان بزرگ بابابزرگ و عمه. دوساعتی ننشسته بودیم که عموافشینم اومد و مارو باماشین جدیدش برد تفریح. پارک شیان و پارک پلیس و لواسان کوچک گشتیم..باسوگندم کلی بازی کردی و عکس انداختی.روز پنجم هم رهسپار مجتمع نفت شدیم..اولین بارت بود. یه بار سال 90 من و مامان و خاله مریم و اقارضا اومده بودیم...حضورت در کنسرت بهنام صفوی, دیدن اجرای حسن ریوندی که البته حوصلت س...
11 فروردين 1396

عید96 مبارک.

سلام ریحانه جان. عیدت مبارک بابا. اولین عید توخونه خودمون. خیلی چسبید. کنار گلهایی که از گلخونه یاسمن خریده بودیم. روز قبلشم رفته بودی پاتختی دایی مخمدرضا. با لباسای سعید و کفش تق تقیو و لاکای صورتی ! همون روز عیدم یه خبر بد اومد : فوت پدر مجید آقا. باجناق من...بنده خدا هفت ساله که رو تخت خونه بود...دیروزم خاله ثریا رو بردن اورژانس. ریتم قلبش نامنظم شده بوده. الانم سی سی یوه.خونه ننه هستیم...دعاش کن.. انشالله پسفرداهم میریم تهران. بعدشم محمودآباد اگه خدابخواد... بوس
1 فروردين 1396

مریضی بد.

سلام بابا. جمعه گذشته رفتیم انتهای سلطانب. دوهفته پیشم رفته بودیم. برفاش آب شده بود. با چوب و سنگ آتیش درست کردیم و دورش به شادی پرداختیم ! دیروز عصری یه دفعه سردرد شدی و آخرش بالا آوردی...تب کرده بودی..خلاصه حدود ساعت دوازده بود رفتیم مجیبیان ..دکترم گفت ازمایش خون بدی و ادرار . چون تبت بالا بود. تو بغل مامان با آسانسور رفتین بخش. طبقه دوم بیمارستان. از مچ دستت خون گرفته بود. جالبه که بارونم گرفته بود...خلاصه دکتر گفت احتمالا ده که بودین چیز الوده ای خوردی.....شایدم راس میگفت. اخه بادستت زغال و چوب میریختی تو آتیش و بادستت قند گذاشتی دهنت برا چایی خوردن...البته من و مامان باید میگفتیم دستتو بشوری حتما.....ببخش بابایی ! اسمم بابا برا محموآ...
23 اسفند 1395

از آی گشنمه! تا زبان آموزی و کلاسهای تسنیم تا سالگرد آقا...

تایتل کاملیه. نه ؟ سلام. هفته پیش خب رفتیم انتهای سلطانب. یه منطقه بکر و کشف نشده! انقد رو زمینش جای پای برفی گذاشتیم که نگو! تو این یک هفته هم یه بار رفتیم خونه ننه اخرش بلند نشدی. گفتین پاشو بابا گفتی آاااااااااا ی گشنمه آااااااای..!!!! گفتی اینو تا نبریمت.ننه و خاله ثریا روده بر شده بودند از خنده! کلاسهای تسنیمم دوجلسه است رفتی..جلسه دوم اخرش گریه کردی که مامان کووو؟ اخه من تنهایی اومده بودم دنبالت. مامان خونه بود. خلاصه با یه لپ لپ که توش یه خرس قهوه ای کوچولو جایزه اش بود آروم شدی.. چهارشنبه پنجشنبه هم مراسم سالگرد آقا بود....بیت الحسین. خدا بیامرزه آقارو.. دیشبم از پاساژ آریا یه لباس سفید با آستینای توری برات خریدیم. هم لباس ...
14 اسفند 1395

بازم برف

سلام ریحانه جان. امروز دوشنبست. جمعه ای رفتیم سخوید. برف خوبی باریده بود.کلی شلوغ بود.توومامانیم رفتین توبرفا یه ادم برفی حدودا قدخودت ساختین.عکسشم انداختیم. بعدش سردت شده بود زودی اوردیمت توماشین بخاری روشن کردم.....خبر دیگه ای نی جز سلامتی شما! اداره ام بابا ساعت هشته..خوابمم میاد....هااااااااااااا...خمیازست این ! بوسی
2 اسفند 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد