ازخواب بیدار شد. ههههییییی !
سلام بابایی..این شعرو سه تایی باهم میخونیم. جلو آینه .تو جلووایمیسی. بعد مامان بعد من..هی گفتنت مثل جیغ زدنه ! ....باحاله..
دیروز رفتیم تفت و فراشاه...ساندویچ ملچ مولوچ سه تا همبر گرفتیم باجوجه. چسبید! بعد رفتیم فالوده و بستنی خوردیم..
بابا از هفتم تاحالا برات ننوشته بودم...درگیر کارای خونه سازی بودیم...رفتن به پرده فروشی..آسفالت کردن جلو در...و...و...آخرا کاره انشالله..
فعلا بای
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی